سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

انالله وانا الیه راجعون

نرگس عزیز مصیبت وارده را به تو دوستم و  خانواده عزیزت تسلیت میگم امیدوارم سایه مادر نازنینت 120 سال با تن سالم بالای سرت باشه من رو هم تو غم خودت شریک بدون. پدر نرگس جون مامان لنا خاله ریزه برای همیشه اونا رو ترک کرد و رفت پیش خدا از خدا میخوام که بهشون صبر بده. خدا رحمتش کنه
26 ارديبهشت 1392

اولین کاردستی سلما92/02/20

بعد از درست شدن کاردستی به همراه چند تا از دوستان یه پیکنیک با جمع خانم ها رفتیم البته چند تا پسر کوچولو داشتن که همبازی سلما شدن اینم چند تا عکس از غروب قشنگ کیش (آتنا جون مامان روشا یه دونه ببخشید واقعا)البته سلما جون تو طول هفته بولیگ مریم و خانه بازی هتل ارم هم میره ولی چون همه بازی ها تکراریه دیگه عکساشونو نمیذارم بولینگ که دوتا بازی بیشتر نداره هتل ارم هم دیگه تصمیم دارم نبرمش به خاطر رفتار بد مربی هاشون ...
25 ارديبهشت 1392

یه روز از روزای سلما خانم92/02/17

امروز به پیشنهاد سلما میریم بازاربعد از خرید چند جفت کفش وچند دست لباس هنوز ظاهرا سلما خرید داره میگفت مامان بریم بازار خرید کنیم که البته یه عینک دودی فقط خریدم براش فکر کنم خریدش تکمیل شد بعداز گشتن تو بازار ها دعوت شدیم برای شام ساحل مرجان دخترا در حال ساختن یه جزیزه ان اینا از بس این جا موندن همه چی رو تو جزیره میبینن حتی تو بازیشونم جزیره دارن درست میکنن به گفته خودشون البته استراحت بعد از اتمام پروژه و گرفتن یه عکس یادگاری. وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه سلما نگران بود که مامان پس جزیرمون چی میشه یه عکس یادگاری با سرمایه گذاران پروژه اینم از مجروحیت هایی که درحین انجام کار و شیطنت به پاهای دختر کوچولوی ما وارد شده البته به جز یکی...
18 ارديبهشت 1392

شنبه 92/02/14

تا از خونه مادر جون رسیده شیطونی رو شروع کرده از رو گاو صندوق رفته بالا نشسته رو میز توالت که دستش راحت به گلدون ها وعروسک برسه ...
15 ارديبهشت 1392

دخترم در خواب ناز

سلما از پنجشنبه شب که از مغازه دایی برگشتیم رفت خونه مادر جون جمعه رو کامل اون جا بود تا من به کارای خونه برسم چون وقتی خونس من جمع میکنم اون میریزه خلاصه مادر جون هم از مدل خوابیدنش خوشش اومده بود ازش عکس انداخته بود ...
15 ارديبهشت 1392

سلما برای کمک دایی وزن دایی رفته بازار مروارید

جنسای مغازه دایی مجید رسیده بود چون زندایی این دفعه تو بار جدید کفش بچه گونه هم زده ما سریع خودمون رسوندیم برای سر بار تا سایز ها ناقص نشدده چند تا کفش بررای سلما بر داشتم یدونه هم کفش استخری براش برداشتم که خیلی خوشگله سلما خانم هم از فرصت استفاده کرده بود رفته بود مغازه اشکان (داداش مهتاب) تا دلش خواسته بود شکلات خورده بود و لباس نو رو کثیف کرده بود . البته بچه های این دوره در هفته چند بار لباس جدید میپوشن برای همین براشون مهم نیست ...
15 ارديبهشت 1392

یه مهمون کوچولو از تهران برامون اومد فقط دو روز مهمونمون بود

این عکسا تقریبا مربوط میشه به 2 هفته پیش چون مودم خونه به مشکل خورده بود نمیتونستم عکس بذارم بابای رها جون برای یه کاری رفته بودن تهران موقع برگشتن 5 تا جوجه با خودشون اورده بودن برای سلما و رها و ایلار که خوشبختانه یکی شو به ما دادن سلما کلی ذوق میکرد باهاش سر گرم شده بود البته این مهمون کوچولو 2 روز بیشتر مهمون ما نبود به قول سلما رفت پیش خدا روز دوم که جوجه خونمون بود مادر جون از تهران اومد از ان جایی که من از جوجه میترسم بردیمش خونه مادر جون مادر جون گفت که این جوجه زیاد زنده نمیمونه ما هم سلما رو آماده کردیم که شاید تا برگشتن ما جوجه بره پیش مامانش اخه داشتیم میرفتیم بیرون شب سلما به هوای جوجه رفت خونه مادر جون. مادر جون زودتر از سلم...
11 ارديبهشت 1392

دخترم خودش سفارش چیز برگر داده.92/01/27

چند روزه مادر جون و پدر جون سلما رفتن تهران برای مریضی خاله الناز بهش سر بزنن البته پدر جون چند روز دیر تر رفت ما هم از روزی که مادر جون رفته تهران هر شب یا مهمون داشتیم یا مهمونی رفتیم کلا بهمون خوش گذشته برای همین خیلی وقت نمیکنم عکس بذارم  ولی سلما واقعا بی قراریشونو میکنه  ولی امروز نه جایی دعوت نداشتیم نه کسی خونمون اومد ولی امروز 2 بار رفتیم رستورانی که جدید افتتحاح شده یه بار بعد از ظهر با یه جمع خانومانه یه بار هم آخر شب به اتفاق بابا و خاله مژگان و عمو ایوان امروزمون هم این جوری گذشت مادر جونو و پدر جون قول دادن برای جمعه یا شنبه بیان راستی یه موضوع جالب پیش اومد برامون طبقه پایین رستوران یه سوپر مارکت هم افتتاح شده من ب...
28 فروردين 1392