یه مهمون کوچولو از تهران برامون اومد فقط دو روز مهمونمون بود
این عکسا تقریبا مربوط میشه به 2 هفته پیش چون مودم خونه به مشکل خورده بود نمیتونستم عکس بذارم بابای رها جون برای یه کاری رفته بودن تهران موقع برگشتن 5 تا جوجه با خودشون اورده بودن برای سلما و رها و ایلار که خوشبختانه یکی شو به ما دادن سلما کلی ذوق میکرد باهاش سر گرم شده بود البته این مهمون کوچولو 2 روز بیشتر مهمون ما نبود به قول سلما رفت پیش خدا روز دوم که جوجه خونمون بود مادر جون از تهران اومد از ان جایی که من از جوجه میترسم بردیمش خونه مادر جون مادر جون گفت که این جوجه زیاد زنده نمیمونه ما هم سلما رو آماده کردیم که شاید تا برگشتن ما جوجه بره پیش مامانش اخه داشتیم میرفتیم بیرون شب سلما به هوای جوجه رفت خونه مادر جون. مادر جون زودتر از سلما میره تو اتاق که اگه مرده باشه زود برش داره تا سلما نبینتش همین هم میشه و سلما یه کم بهونه گرفت بعد قبول کرد که رفته پیش مامانش و مامانشم پیش خداست