سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

یه مهمون کوچولو از تهران برامون اومد فقط دو روز مهمونمون بود

1392/2/11 4:56
نویسنده : مامان و بابا
272 بازدید
اشتراک گذاری

مهمون ناخوندهصورتیاولین تجربه جوجه داری دخترماین عکسا تقریبا مربوط میشه به 2 هفته پیش چون مودم خونه به مشکل خورده بود نمیتونستم عکس بذارم بابای رها جون برای یه کاری رفته بودن تهران موقع برگشتن 5 تا جوجه با خودشون اورده بودن برای سلما و رها و ایلار که خوشبختانه یکی شو به ما دادن سلما کلی ذوق میکرد باهاش سر گرم شده بود البته این مهمون کوچولو 2 روز بیشتر مهمون ما نبود به قول سلما رفت پیش خدا روز دوم که جوجه خونمون بود مادر جون از تهران اومد از ان جایی که من از جوجه میترسم بردیمش خونه مادر جون مادر جون گفت که این جوجه زیاد زنده نمیمونه ما هم سلما رو آماده کردیم که شاید تا برگشتن ما جوجه بره پیش مامانش اخه داشتیم میرفتیم بیرون شب سلما به هوای جوجه رفت خونه مادر جون. مادر جون زودتر از سلما میره تو اتاق که اگه مرده باشه زود برش داره تا سلما نبینتش همین هم میشه و سلما یه کم بهونه گرفت بعد قبول کرد که رفته پیش مامانش و مامانشم پیش خداست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ناهید
11 اردیبهشت 92 7:53
فئت نابهنگام جوجه ناکام از دنیارفته رو تسلیت میگم


مرسی ناهید عزیزم
آتنا مامان روشا یدونه
11 اردیبهشت 92 11:55
آخی خدا بیامرزتش . گناهی . مراسم کی هستش مریم جون؟


مرسی عزیزم دیگه به خاطر گرونی مخارج نشدمراسم بگیریم عزیزم
سولماز مامي باران
11 اردیبهشت 92 16:21
سلام مريم جون . خوشحال شديم بهمون ير زديد . با افتخار لينكتون كرديم .
ما هم از تهران كه اومديم دوتا از اين فينگيليا رو اورديم ولي يه هفته بيشتر نموندن . خدا رفتگانتونو بيامرزه
بازم به ما سر بزنين .

مرسی عزیزم منم لینکتون کردم
زری مامان مهدیار
15 اردیبهشت 92 9:14
آخی دخترمون کلی غصه خورد من همیشه از جوجه بدم میومده چون هر وقت جوجه می خریدیم زودی به دیار باقی می شتافت و ما هم عذاب وجدان می گرفتیم شدید
زری مامان مهدیار
15 اردیبهشت 92 9:16
مریم جونی ما هم کلی دلمون براتون تنگ شده بود این چند روزه چند باری به وبتون سر زدیم و هر بار دختر نازمون رو در حال چیز برگر خوردن دیدیم و قربون صدقه ش رفتیم