یه روز از روزای سلما خانم92/02/17
امروز به پیشنهاد سلما میریم بازاربعد از خرید چند جفت کفش وچند دست لباس هنوز ظاهرا سلما خرید داره میگفت مامان بریم بازار خرید کنیم که البته یه عینک دودی فقط خریدم براش فکر کنم خریدش تکمیل شد بعداز گشتن تو بازار ها دعوت شدیم برای شام ساحل مرجاندخترا در حال ساختن یه جزیزه ان اینا از بس این جا موندن همه چی رو تو جزیره میبینن حتی تو بازیشونم جزیره دارن درست میکنن به گفته خودشون البتهاستراحت بعد از اتمام پروژه و گرفتن یه عکس یادگاری. وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه سلما نگران بود که مامان پس جزیرمون چی میشهیه عکس یادگاری با سرمایه گذاران پروژهاینم از مجروحیت هایی که درحین انجام کار و شیطنت به پاهای دختر کوچولوی ما وارد شده البته به جز یکیش که یه خراش کوچولو بود اون یکی ها زیاد نبود فقط نازش جمع شده بود و میخواست همه چسب ها رو امتحان کنه. فقط دوستای عزیز دقت کردین که تو چند ساعت که از خونه رفتیم بیرون تا دویاره برگردیم خونه سلما جون چند دست لباس عوض کرد تازه وقتی برگشتیم هم تمام لباس و موهاش شنی بود برای خواب هم دوباره لباس عوض کرد خدا به ما مامانا صبر بده با این بچه های شیطون و اون کسی که لباس شویی و اختراع کرد حقشه جاش وسط بهشت باشه فکر کنین باید همه این لباسا رو بادست میشستیمراستی یادم رفته بود بگه مادر جون سلما ازش پرسید مامانی چرا دوتا گردنبند انداختی بلافصله گفت مامانی چون دوست داشتم حاضر جوابی تا این حد؟؟؟؟