سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

دخترم در خواب ناز

سلما از پنجشنبه شب که از مغازه دایی برگشتیم رفت خونه مادر جون جمعه رو کامل اون جا بود تا من به کارای خونه برسم چون وقتی خونس من جمع میکنم اون میریزه خلاصه مادر جون هم از مدل خوابیدنش خوشش اومده بود ازش عکس انداخته بود ...
15 ارديبهشت 1392

سلما برای کمک دایی وزن دایی رفته بازار مروارید

جنسای مغازه دایی مجید رسیده بود چون زندایی این دفعه تو بار جدید کفش بچه گونه هم زده ما سریع خودمون رسوندیم برای سر بار تا سایز ها ناقص نشدده چند تا کفش بررای سلما بر داشتم یدونه هم کفش استخری براش برداشتم که خیلی خوشگله سلما خانم هم از فرصت استفاده کرده بود رفته بود مغازه اشکان (داداش مهتاب) تا دلش خواسته بود شکلات خورده بود و لباس نو رو کثیف کرده بود . البته بچه های این دوره در هفته چند بار لباس جدید میپوشن برای همین براشون مهم نیست ...
15 ارديبهشت 1392

یه مهمون کوچولو از تهران برامون اومد فقط دو روز مهمونمون بود

این عکسا تقریبا مربوط میشه به 2 هفته پیش چون مودم خونه به مشکل خورده بود نمیتونستم عکس بذارم بابای رها جون برای یه کاری رفته بودن تهران موقع برگشتن 5 تا جوجه با خودشون اورده بودن برای سلما و رها و ایلار که خوشبختانه یکی شو به ما دادن سلما کلی ذوق میکرد باهاش سر گرم شده بود البته این مهمون کوچولو 2 روز بیشتر مهمون ما نبود به قول سلما رفت پیش خدا روز دوم که جوجه خونمون بود مادر جون از تهران اومد از ان جایی که من از جوجه میترسم بردیمش خونه مادر جون مادر جون گفت که این جوجه زیاد زنده نمیمونه ما هم سلما رو آماده کردیم که شاید تا برگشتن ما جوجه بره پیش مامانش اخه داشتیم میرفتیم بیرون شب سلما به هوای جوجه رفت خونه مادر جون. مادر جون زودتر از سلم...
11 ارديبهشت 1392

دخترم خودش سفارش چیز برگر داده.92/01/27

چند روزه مادر جون و پدر جون سلما رفتن تهران برای مریضی خاله الناز بهش سر بزنن البته پدر جون چند روز دیر تر رفت ما هم از روزی که مادر جون رفته تهران هر شب یا مهمون داشتیم یا مهمونی رفتیم کلا بهمون خوش گذشته برای همین خیلی وقت نمیکنم عکس بذارم  ولی سلما واقعا بی قراریشونو میکنه  ولی امروز نه جایی دعوت نداشتیم نه کسی خونمون اومد ولی امروز 2 بار رفتیم رستورانی که جدید افتتحاح شده یه بار بعد از ظهر با یه جمع خانومانه یه بار هم آخر شب به اتفاق بابا و خاله مژگان و عمو ایوان امروزمون هم این جوری گذشت مادر جونو و پدر جون قول دادن برای جمعه یا شنبه بیان راستی یه موضوع جالب پیش اومد برامون طبقه پایین رستوران یه سوپر مارکت هم افتتاح شده من ب...
28 فروردين 1392

بازم آبتنی .جمعه 92/01/23

البته اصلا قرار نبود خودشونو خیس کنن ولی وقتی آب میبینن اصلا قابل کنترل تیستن خدا رو شکر که براش لباس برده بودم قرار بود پارک برن سر از ساحل در اوردیم البته بعد از آب تنی دنبال خرگوش ها مرغابی ها کردن که تو اون محوطه آزاد بودن برای خودشون برای منم جالب بود اولین بار بود این قسمت ساحل میرفتم ...
28 فروردين 1392

سلما از دوستش رها جون داره یاد میگیره یه کم شجاع باشه

مهمون خونه رها جون بودیم بعد روز جمعه که با رها دنبال خرگوش ها کردن یه کم ترسش ریخت وقتی که رفتیم خونه رها اینا رها خرگوشش و آورد سلما اول یه کم ترسید ولی بعد عادت کرد منم خیلی ذوق کردم ولی چون دوربین همراهم نبود با گوشی عکس انداختم برای همین هم خیلی با کیفیت نیستن ...
28 فروردين 1392

چه دختری چه چیزی!اومدیم خونه دایی مجید تولد زن دایی مهتاب با یه روز تاخیر

این دفعه به توصیه مریم جون مامان حسام کوچولو همه عکسای مربوط به هم رو تو یه پست گذاشتم البته بازم یه اشتباه کوچولو شد امیدوارم ما رو ببخشی دوستم . زن دایی مهتاب تولدش و یه روز دیر تر گرفت  عکسا شو گذاشته بودم چون بی حجاب بودن آتنا جون مامان روشا یه دونه گفتن امکان داره وبلاگ مسدود بشه برای همین هم اون پست وحذف کردم عکس زن دایی و دایی وسلما بود ...
17 فروردين 1392

سالگرد عروسی مامانی و بابایی و تولد زن دایی مهتاب 92/01/15

اینم از کیک ششمین سالگرد عروسی مامانی و بابایی که دست پخت مامان مریمه این گلهای قشنگ و بابایی زحمت کشیده بود برای من وسلما جون خریده بود رز تک شاخه برای گل دخترم که ثمره عشق ماست البته بابایی مثل هر سال من و شرمنده کرده بود چیزی رو که دوست داشتم برام به عنوان کادو گرفته بود و منم یه کادوی کوچولو برای بابایی گرفتم. ...
17 فروردين 1392