پیش به سوی تهران.داریم برای عروسی زهرا دختر عموی مامان مریم میریم تهران
با ماشین روی لندیگراف هستیم شب رسیدیم شیراز نزدیک تخت جمشید تو یه هتل استراحت کردیم بعد حرکت کردیم سمت تهران سلما در هر حال به استراحتش می رسید ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:09
خسته که باشی در هر حالتی باشی خوابت میبره
تولد مامان مریم
ژست های سلما
مهمونی افطار خونه مادر جون. سلما داره تو چیدن میز کمک میکنه
دخترم دیگه مهد نمیره بعد از 10 روز از مهد خسته شد ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:51
تولدت مبارک گل دخترم
نازنین دخترم تولدت میارک این ٣ سال بهترین سالهای زندگی من بود زود گذشت ولی چه زیبا گذشت وقتی تو اومدی ٢ شهریور یکی از بهترین روزای زندگی من و بابایی شده نازنینم هر روز بیشتر از قبل دوست دارم هر روز برای ما شیرین تر از روز قبل میشی با هر حرفی که میزنی و کلمه تازه ای که میگی انگار تمام دنیا مال من میشه امیدواریم که بتونیم برات مامان و بابای خوبی باشم دوستت دارم .
نویسنده :
مامان و بابا
11:55
روز اول که سلما داره میره مهد 92/04/24
به درخواست دختر قرتی موهاشو بافتم که البته کلی همکاری کرد و تحمل
دخترم آماده وخوشحال چون داره میره پلاز
شانس آوردیم با رسیدن ماه رمضان پلازرفتن فعلا تعطیل شده برای ما وگر نه که سلما الان با ته دیگ سوخته هیچ فرقی نداشت اسم وبلاگشو باید میذاشتم سلما یه دختر سیاه ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:30