سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

1391/12/05عروسی ریحانه جون دختر عمه این دو تا وروجک

نازنینم قرار نبود عروسی ببرمت برای همین لباس برات نخریده بودم لحظه آخر که داشتیم بلیط میگرفتیم برای شما هم گرفتیم برای همین لباسی که عروسی دایی مجید پوشیدی رو برای عروسی ریحانه جون هم پوشیدی ولی لباست خوشگل بود همه خوششون اومده بود ...
8 اسفند 1391

اینم از کیک پمپرز که دخترم کاملا قبول کنه که خانم شده

دختر قشنگم دوست داشتم برات یه جشن کوچولو بگیرم چون وارد یه مرحله جدید زندگی شدی ولی نازنیم با شرایط فعلی اصلا دل و دماغ ندارم ولی دلم نیومد که هیچ کار برات نکنم این کیک و برای اینکه دیگه بزرگ شدی از پمپرز استفاده نمیکنی برات درست کردم البته هنوز شب ها پمپرزت میکنم که اونم یواش یواش عادت میکنی دوست دارم یه دنیا امیدوارم خوشت اومده باشه البته دیشب که درست کردم خوشت اومد انشاالله بزرگ هم شدی خوشت بیاد. راستی امروز داریم میریم تهران شنبه عروسیه دختر عمت ریحانه جونه . دوستای خوبم ما دوباره مجبوریم برای چند روز بریم تهران دلمون براتون تنگ میشه ولی زود برمیگردیم دوستون داریم ...
3 اسفند 1391

سلما و مادر جون تو یه تیم بودن مامان مریم هم مقابلشون برنده هم معلومه دیگه

کارکنان بولینگ برای سلما صندلی گذاشتن تا قدش به میز برسه . امروز صبح سلما وقتی از خواب بیدار شد 30/11/91 گفت مامان دیدم چرخیدم اومدم بالا فهمیدم خواب دیده اولین بار بود که خوابش یادش مونده بود و تعریف میکرد منم کلی ذوق کرده بودم ...
2 اسفند 1391