باسلما بعد از اینکه همه غرفه ها رودیدیم رفتیم تو یکی از کلاس هانشستیم
خیلی براش جالب بود جاشو به هیچ کس نمیداد یه بار از رو صندلی بلند شد یکی از بچه ها جاش نشست گفت این جا جای منه بلند شو قضیه رو خیلی جدی گرفته بود ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:12
اینم از شب یلدای بازار پانیذ
امروز شب یلدا سلما آماده شده بره خونه عموفرهاد
سلما با مادر جون و پدر جونش
شب یلدا مهمون خونه عمو فرهاد و خاله زری بودیم .تولد اشکان هم بود
عمو فرهاد و خاله زری مامان وبابای زن دایی مهتاب هستن و اشکان هم برادرشه سلما خیلی دوسشون داره ...
نویسنده :
مامان و بابا
12:49
سلما قول داده شمع هارو فوت نکنه
سلما جون بازی هاشو کرده موقع رفتن خونه دوست نداره بیاد با ما قهر کرده91/9/28
ماسک و زده بود رو صورتش میگفت مامان خوشگل شدم؟
دخترم داره ناخن هاشو سوهان میکشه 91/09/26
آخه مهمون داره برامون میاد سلما داره خودشو مرتب میکنه . جاتون خالی یه بارون حسابی هم داره میاد البته میدونم تو بعضی شهر های دیگه داره برف میاد ما به همین بارون دل خوشیم البته یه عکسم از سلما که دم پنجره داشت بارون و تماشا میکرد انداختم خیلی مشخص نبود دیگه عکس و نذاشتم شب هم به عشق بارون لباس پوشید با پدر جون و مادر جون رفتن قدم بزنن ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:17