عزیزم خوشحالم که باز اینجا دیدمت ولی غصه خوردم که این فسقلی باز اومد تهران و من دیر رسیدم و نتونستم ببینمش. ولی خوشحالم که شماها خوبین. و باز ناراحت شدم که سلما جون مریض شده بود . خدارو شکر حالا خوبه. خدا حفظش کنه. دوستون دارم. و امیدوارم سری بعد فرصتی بشه همدیگرو ببینیم. منم دیگه سر کار نمیرم وقتم بیشتره.