امسال سومین ساله که دخترم عزادار امام حسینه
دیشب بابای سلما یه چیزی برام تعریف کرد از تعجب شاخ در آوردم البته از این سلما هیچ چیز بعید نیست دیشب بد از تمام شدن هیئت سلما رفت قسمت مردونه پیش باباش اونجا باباش سلما رو میبره پیش حاج آقا سخنران و مداح هیئت چون سلما رو خیلی دوست داره از پارسال سلما رو یادش بود حاج آقا به بابای سلما میگه که سلما رو وقتی تو مسیر میومده دیده سلما هم بهش سلام کرده و دستمال گردنشو نشونش داده سلما اون موقع کنار من نبود با هانیه رفته بود دسته رو نگاه کنه امان از دست این دختر قرتی دیدین تعجبم بی دلیل نبود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی