سلماسلما، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

سِلما یه دونه ما

آسمون زیبای کیش بعد از 3روز بارندگی(جاده جهان.کلبه هور)92/09/01

از شدت بارون پشت سر سلما یه دریاچه درست شده بود که کلی مرغ دریایی همیشه تو اون محوطه جمع میشن بعد با هم پرواز میکنن خیلی قشنگه ولی معمولا وقتی هوا تاریک میشه میان منم موفق نمیشم ازشون عکس بگیرم وقتی میان بالا سرت آسمون سفید میشه خیلی قشنگه واقعا یه حس خوبی به آدم میده البته الان جایگاهشون پر آب شده ولی بازم میان اونجا با هم میشینن و یهو پرواز میکنن اینم خانواده 3 نفره ما ...
7 آذر 1392

بلاخره سلما رو بردیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم تصمیم سختی بود

از وقتی که به دنیا اومده بود به جز جلوی موهاش دیگهموهاشو کوتاه نکرده بودیم موهاش تا کمرش رسیده بود ولی خیلی بی جون بود موهای نوزادیش بود البته یه بار بردیمش مصری کوتاه کرد بعد دوباره بردیم کاملا خوردش کردیم نه به این که تو این مدت موهاشو کوتاه نکردیم نه به این که دو بار دوبار کوتاه میکنیم ...
30 آبان 1392

عکسای آتلیه دخترم که برای تولد 3 سالگی انداخته بود(آتلیه4)

به علت سرعت عمل بالا تازه به ذستمون رسید کیش دیگه چه کنیم با این همه امکانات برای انداختن این عکس شاید یه کم دیر شده ولی من عاشق این مدل عکسم که همیشه وقتی میرفتیم آتلیه با شلوغ کاری های سلما فراموشم میشد که این دفعه دیگه این عکس و انداختیم ...
14 آبان 1392

یه اتفاق جالب

سلام دوستای خوبم سلام دوستای خوبم تهران که بودیم یه اتفاق جالب افتاد که یادم رفته بود براتون بگم یه روز رفته بودیم شهر زیبا برای سلما لباس بخریم اولین مغازه ای که وارد شدیم داشتیم لباس ها رو نگاه میکردیم که یه دختر خانم زیبا با مامان و بابای مهربونش وارد مغازه شدن من برگشتم و اون کوچولوی زیبا رو نگاه کردم بعد با تعجب به باباش و بعدم به سمت مامانش برگشتم که پشتش به من بود و داشت بلاس ها رو نگاه میکرد بعد که مطمئن شدم شروع کردم با اون کوچولو صحبت کردم بله یکی از دوستای وبلاگی سلما بود (selma اینو نوشتم چون آتنا جون اسم سلما رو اشتباه تلفظ کرد) روشا یه دونه باباش که یه کم تعجب کرد ولی مامانش زود ما رو شناخت چون مثل این که ما رو از دور دیده بو...
30 مهر 1392